(زنگ انشاء)

(این قسمت قاراش میش شدن)

هفتۀ پیش به علت نوشتن آن انشاء افتضاح اینباردیگه معلممان برای تنبیه من تصمیم گرفته بود تا دوهفته انشاءام خوانده نشود ولی موظف به نوشتنش بودم ؛منهم که از خدا خواسته راحت می شستمو از گوش دادن به انشاء دیگرون فیض می بردم .

دوهفته ای گذشت وهفتۀ سوم دیگه نمی شد قصر در رفت انگار که معلممان دلش برای شنیدن انشاء من تنگ شده بود.ولی نمی دونم آنروز معلممان دلش از کی پُربودازخودش یاهمکاراش ویا خانواده اش ؛خلاصه که آنروز خیلی ناراحت بود بطوری که (اگه چاقو بهش میزدند خونش در نمی آمد).ولی از بخت بد من بود یا خودش نمی دونم اصلاً انشاءام هم خنده داربود وهم خیلی گریه دار.منهم اونو خوندم وخودتون حتماًمی دونید چه اتفاقی افتاد.هیچی دیگه معلم پاشدو با عصبانیت تمام بطرفم اومد ویک گوشم را محکم پیچوندوبطرف بالا کشید که از دردش آخی بلند کشیدم وبعد یک پس گردنی محکم ویک اُردنگی جانانه ای هم نثارم کردو از کلاس بیرونم کرد.

خلاصه که آنروز زنگ انشاءهم معلم وهم بچه ها حسابی تحت تأثیر نوشته ام قرار گرفتندو بقول روانشناسا روان پریش شده بودند گاهی الکی می خندیدندو گاهی هم تو سرشون میزدندو گریه می کردند.ولی به نظر خودم همچینا هم بد نبود .فکر میکنم اونا مشکل داشتند وگرنه که انشاء من مثل همیشه بود البته کمی هم خودم چاشنی اش را زیاد کردمو گریه دار هم بهش اضافه کردم.واین حالت بهم ریختگی آنها تا آخر زنگ هم ادامه داشت؛تا اینکه زنگ تفریح شدو بچه هائی که جنبشون بالاتر بود اومدندو حسابی منو زیرمشت ولگدشون گرفتند ومیشه گفت(دمار از روزگارم درآوردند)حسابی بدنم خوردو خمیر شده بود.یهو دیدم تو اون شلوغی مدیر اومد .تا به حال انقدرازآمدن به موقع مدیر خوشحال نشده بودم وپیش خودم گفتم که الآنست که منو از چنگال وحشی بچه ها نجات دهد انگار که (تودلم قند آب می کردند)یه نفس راحتی کشیدم بعد مدیر اومدو مرا از دو گوشم چنان بلند کرد که از دردش روی دو پا پریدم بالا وصدای استخوان گوشهایم را که جِرقی کرد شنیدم  وگفت:خجالت نمی کشی همۀ بچه ها وهمینطور معلمت را به چنین حال فلاکت باری کشوندی این چجور انشاء بود که نوشته بودی حالا بندازمت تو سیاه چال تا مارها بخورنت؟!.

منو میگی همچین ترسیده بودم، نفهمیدم چی شد که خودمو خیس کردم و حسابی (قوز بالا قوزشد)و هم از مدیر وهم از بچه ها که داشتند منو هو میکردند خجالت کشیدمو همانطور که گوشهایم دست مدیر بود ومنو کشون،کشون بطرف سیاه چال می برد و.در همون موقع یهو از ترس غش کردمو دیگه نفهمیدم چی شد که سراز بهداری مدرسه امون درآورده بودم وآقای بهدار یا همون پزشک را بالای سرم دیدم که بهم سرم داشت وصل میکرد وکمی حالم بهترشد وآنطرف تخت صدای مادرم را شنیدم که مدام اه وناله سر داده بود و وقتی بهوش آمدم مادرم پیشانی ام را بوسیدو چقدر قربون صدقه ام رفت وبالاخره آنروز هم بخیرگذشت.

(مدرسه نمونه)

(زنگ انشاء) (این قسمت آلودگی هوا)

(زنگ انشاء) (این قسمت سوغاتی )

(زنگ انشاء) (بازرس)

(زنگ انشاء) (این قسمت درآینده می خواهید چه کارشوید)

(زنگ انشاء) (این قسمت بنزین)

(زنگ انشاء) (این قسمت قاراش میش شدن)

هم ,انشاء ,مدیر ,زنگ ,بچه ,نمی ,بچه ها ,که از ,گریه دار ,چی شد ,نفهمیدم چی

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آرشیو ashpazi98 ... فِتیَه biliyardbaz مجله خبری ورزشی اسپورت‌ استار بهترين رستوران اصفهان امام نقی ✔ انواع پروژه فایل اکی 1 فروشگاه پرسشنامه رایگان دانستنی ها درباره فیلم و سریال